جدول جو
جدول جو

معنی گندم کار - جستجوی لغت در جدول جو

گندم کار
کشاورزی که شغلش کاشتن گندم است
تصویری از گندم کار
تصویر گندم کار
فرهنگ فارسی عمید
گندم کار
(گَ دُ)
دهی است از دهستان میانکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 36 هزارگزی جنوب اردل و متصل به راه عمومی شلیل به ویلان واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 398 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و ذغالسوزی و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
گندم کار
(چَ / چِ رَ / رِ)
آنکه پیشۀ او گندم کاری است. آنکه کشت گندم کند
لغت نامه دهخدا
گندم کار
کسی که شغلش کاشتن گندم است
تصویری از گندم کار
تصویر گندم کار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گنده کاری
تصویر گنده کاری
کارهای زشت و ناپسند کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندم با
تصویر گندم با
آش گندم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنده کار
تصویر گنده کار
آنکه کارهای زشت و ناپسند بکند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دُ)
گندم با. رجوع به گندم با شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
عمل گنده کار. رجوع به گنده کار شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان که در 15000 گزی شمال خاوری گوزران و کنار باختری رود خانه مرک واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 120 تن است. آب آن از چاه تأمین میشود. محصول آن غلات دیم، لبنیات و شغل اهالی زراعت وگله داری و راه آن مالرو است و در تابستان اتومبیل میتوان برد. دو محل به فاصله 1000 گز به گندم بان علیا و سفلی مشهورند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ دُ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 78 هزارگزی شمال ضیأآباد و 15 هزارگزی راه شوسه واقع است. هوای آن معتدل و سکنه اش 100 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم و جوال بافی است. ساکنان از طایفۀ غیاثوند هستند و زمستانها به کوهستان رودبار میروند. راه ده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
دهی است از دهستان شهرنو میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد که در 47 هزارگزی شمال طیبات و یکهزارگزی جنوب اتومبیل رو طیبات به شهرنو واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 722 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
آلتی است که با آن گندم را می کوبند:
چه نیمور و چه اشنان کوب بقال
چه نیمور و چه گندم کوب هرّاس.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
دهی جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز که در 17500 گزی خداآفرین و 18500 گزی شوسۀ اهر به کلیبر واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 60 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
در تدوال مردم لاهیجان، گیاهی است صحرایی که گنده واش نیز نامیده می شود. (فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
آنکه کار وی رندیدن چوب یا فلزات باشد. آنکه با رنده کردن چوب و فلزات آنها را صاف و تراشیده و هموار بکند. رنده کننده. رجوع به رنده و رنده کاری و رنده کردن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
آش گندم را گویند که حلیم باشد. (برهان) (آنندراج). هریسه. (ناظم الاطباء) :
شوربا چند خوری دست به گندم با زن
که حلیم است برای دل و جان افکار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
کاشتن گندم. رجوع به گندم شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
دهی است از دهستان هندمینی بخش بدرۀ شهرستان ایلام که در 100000 گزی خاور ایلام وکنار راه مالرو صیمره واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش 50 تن است. آب آن از چشمۀ بهرام خانی تأمین می شود. محصول آن غلات، حبوب و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
پنج فرسخ میانۀ شمال و مغرب دیر است (از دهات بلوک دشتی فارس) . (فارسنامۀ ناصری گفتار2 ص 212)
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
کشتزار گندم. زمینی که گندم در آن کشته باشند
لغت نامه دهخدا
(گَ دُ)
دهی است از دهستان بخش حومه شهرستان ایرانشهر که در 4000گزی جنوب ایرانشهر و 3000 گزی شوسۀ ایرانشهر به بمپور واقع شده است. هوای آن گرم مالاریایی و سکنه اش 1000 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات، خرما، ذرت، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
آنکه کارهای زشت و پست کند
لغت نامه دهخدا
تصویری از گنده کاری
تصویر گنده کاری
ارتکاب اعمال زشت و ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کار
تصویر نیم کار
کاری که نصف آن را انجام داده باشند، مزدور کارگر: (خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار است) (کمال اسماعیل. دیوان. چا. هند. 189)، زارعی که بموجب عقد مزارعه نیمی از شاگرد محصول زمین دیم را میگیرد، شاگرد، هر چیز ناتمام
فرهنگ لغت هوشیار
آش گندم هریسه: شور با چند خوری دست به گندم با زن که هلیم است برای دل و جان افکار. (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
آش گندم هریسه: شور با چند خوری دست به گندم با زن که هلیم است برای دل و جان افکار. (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندم زار
تصویر گندم زار
زمینی که در آن گندم کاشته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندم کاری
تصویر گندم کاری
کاشت گندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده کار
تصویر گنده کار
آنکه کارهای زشت و ناپسند کند
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که بوسیله آن گندم را می کوبند: چه نیمور و چه اشنان کوب بقال چه نیمور و چه گندم کوب هراس. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی را گویند که در مس و برنج و چوب و تخته و امثال آن کنده کاری کند، یعنی صورت چیزی بکند و نقش نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندم زار
تصویر گندم زار
زمینی که در آن گندم کاشته باشند
فرهنگ فارسی معین
چهارزانو، شستن با پاهای جمع شده
فرهنگ گویش مازندرانی
کار کنتراتی که یک نفر انجام آن تعهد کند
فرهنگ گویش مازندرانی
مزرعه ی گندم
فرهنگ گویش مازندرانی